پارت صد و هشتم

زمان ارسال : ۷۶ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 13 دقیقه

ساعتی بعد توی آلاچیق خانه‌ی مظفری نشسته بود. دستش را به دور بازوی فریال حلقه کرده و سر او را به روی شانه‌اش داشت. بوی شب‌بوها و یاس توی حیاط پیچیده بود و هوای خنک فروردین ماه، خیلی شب لطیف و مطبوعی ساخته بود. صدای قطرات آبنمای توی حوض با صدای جیرجیرکی که احتمالا همان اطراف یا شاید هم توی چمن‌ها بود، در هم آمیخته شده بود. صدای جیرجیرکی که اصلا نمی‌توانست حواس فریال را از فکرهایش دور کند.

1243
157,898 تعداد بازدید
6,538 تعداد نظر
123 تعداد پارت

اطلاعیه ها :

آزاده دریکوندی : ۵ ماه پیش

❌توجه❌
بیست و چهار ساعت پس از رایگان شدن آخرین پارت مونالیزا، تمام پارت‌های این رمان دوباره به حالت وی‌آی‌پی بر می‌گردن.
با احترام
نویسنده‌ی رمان

آزاده دریکوندی : ۴ ماه پیش

🔴 مونالیزا رو چجوری سریع بخونم؟🤔
با خرید اشتراک! روی «درخواست عضویت» بزنید یک پیام خودکار حاوی شماره حساب و هزینه ی اشتراک براتون میاد. بعد از واریز، تاریخش رو در جواب همون پیام بنویسید و شما فورا و مستقیم عضو می شید... بعد می بینید که تمام پارت ها براتون به رنگ سبز درمیاد و بدون محدودیت می تونید رمان رو بخونید.
همچنین می تونید تاریخ واریزتون رو هم در کانال تلگرامی
Writers _online
✅ادیت ها و اطلاعیه های رمان هم در همین کانال☝️
بفرستید تا در پی وی کد عضویت دریافت کنید
❌خبر مهم و فوری❌
حالت سکه ای در تاریخ یکشنبه ۱۱ شهریور ماه برداشته و اشتراک رمان نیز افزایش خواهد یافت.
۲۴ ساعت پس از پایان پارت گذاری؛ رمان از حالت سکه ای خارج می شه و دلیلش توی کانال تلگرامی نوشته شده.
با احترام
نویسنده ی رمان

آزاده دریکوندی : ۲ ماه پیش

سلام نویسنده ی رمان هستم😅 وَ قراره آخرین اطلاعیه این رمان رو بخونید.
از بیست و پنجم دی ماه تا به امشب با رمان مونالیزا کنارتون بودم... با قصه ای که گاهی شما رو احساساتی کرد و گاهی خندوند و گاهی هم به شما نشون داد خصلت های ناپسند چقدر می تونن آزار دهنده باشن!
در کنار شما لحظات فوق العاده ای داشتم که به من نشون داد آنلاین نویسی با تمام سختی ها و استرس هایی که برای شخص نویسنده داره چقدر می تونه لذت بخش باشه.
از آدم هایی براتون گفتم که به وجودشون ایمان دارم حتی اگه توی سرم زندگی کنن و تمام تلاشم رو کردم تا شما هم مثل خودم با قلبتون احساسشون کنید و از پس کلمات و جملاتی که نوشتم اون ها رو ببینید.
اومدم بهتون بگم این نهایت تلاش من برای روایت این قصه در تمام این ۱۲۳ پارت بود که با عشق فراوان تایپ کردم.
تشکر ویژه دارم از دوستانی که برای حضورشون در اینجا ارزش قائل بودن و با کامنت هاشون اعلامش کردن.
بسیار بسیار ممنونم که با حمایت های شما وجود «مونالیزا» در چارت برترین ها ثابت بود... چه در رمان های برتر هفته، ماه و سال و چه در پر بحث ترین ها!
و تشکر می کنم از دوستانی که به قلم و تعهد کاری بنده در رابطه با پارت گذاری به موقع اعتماد کردن و اشتراک رمان رو خریداری کردن.
و همچنین تشکر می کنم از دوستانی که عقیده داشتن سکه هایی که می گیرن بنده رو ثروتمند نمی کنه و به عشق رمان با سختی های سکه گرفتن کنار اومدن و همراهم بودند .
و همچنین تشکر می کنم از دوستانی که رمان رو بدون سکه و رایگان خوندن؛ اما خودشون رو مسئول دونستن کامنت هایی جهت حمایت از رمان بذارن.
خداحافظ خانواده ی مظفری
خداحافظ خانواده ی رفیعی
و خداحافظ خانواده ی امینی
💚💚💚
رمان جدید بنده با نام «مهمیز های سیاه» در ژانر مافیایی و اکشن و با قصه ای کاملا متفاوت در حال پارت گذاری در بخش آنلاینه که همراهی شما رو با عشق می طلبه💚

امیدوارم از رمان لذت برده باشید و بدونید که دوستی ما پایداره💚

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • فرزانه

    00

    سلام عزیزم تراکم چه موقع باز میشه؟؟ متوجه منظورتون نشدم

    ۲ ماه پیش
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 00

    وایییی عطا خیلی قشنگ حرص میخوره 😁😝اونا درباره شیرینی و کوبیده شدنش داخل سر معین میگن و میخندی این بالا عطا حرص میخوره که چرا بوسش میکنه نمی دونی دور دونه ات حامله بوسه که سهل😁😝😎🤣

    ۲ ماه پیش
  • آزاده دریکوندی | نویسنده رمان

    عطا زیااااااادی خوشبینه🥺😂

    ۲ ماه پیش
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 00

    عالی بود خیلی ممنون آزاده جونم 💋❤️راز های خود را به مامان معصومه بسپارید به هیچ***نمیگه نازنین هیچ***نیست خوبه معین روشم تاکید کرد که ندونه🤣نازنین خودش مزون داره که مانتو بین پارچه هابوده وندیده🤔

    ۲ ماه پیش
  • آزاده دریکوندی | نویسنده رمان

    نه مثل فریال مزون نداره. یه مغازه‌ی خیاطی معمولی داره. فریال مزون طراحی و دوخت لباس‌های مجلسی و عروس داره

    ۲ ماه پیش
  • sentiment

    00

    وای جیغغغغغغ از دیشب تا الان از پارت یک تا اینجا رو پشت سر هم تند تند خوندم الان چطوری منتظر بمونم تا پارتای جدیدو بذارین چقدر نازنین رو مخه چقدر شخصیت عطا دوست داشتنیه. ازاده جون عاشقتم رمانت عالیه💗

    ۲ ماه پیش
  • آزاده دریکوندی | نویسنده رمان

    به به خسته نباشی😍💚قربونت😘خوشحالم که دوسش داری و کامنت می‌ذاری😍امشب از دایی فرهاد پارت داریم🤩

    ۲ ماه پیش
  • اسرا

    00

    معصومه بیچاره خوشحال ولی امان آه امان ازحرف مردم دیگاه بقیه چرا؟راست میگن دردرواره میسه بست ولی دهن مردم نه حالامبخادعطاباشه یامصطفی نازیین😁🙏💋

    ۳ ماه پیش
  • آزاده دریکوندی | نویسنده رمان

    دقیقا همین‌طوره ☹️👌🏻

    ۲ ماه پیش
  • منیر

    00

    عطا که میگه این چرا به این دختر می چسبه، نمیدونه که دخترش تا کجاها رفته و حامله ست . 😂😄

    ۳ ماه پیش
  • آزاده دریکوندی | نویسنده رمان

    سعی می‌کنم یه ذره به واکنش عطا خوشبین باشم که خودش میاد یه چیزی می‌گه و نمی‌ذاره😅

    ۲ ماه پیش
  • حنا

    10

    وای از اون لحظه ای که مصطفی و عطا بفهمن ، ولی دلم براگلشن ریش شد ،،بیچاره مجبور شد الکی بره ازمایش 😭اینهمه تلاش میکنه فرهاد اون موقع این معین خان پیرپسر نرسیده با یبار بابا شد

    ۳ ماه پیش
  • آزاده دریکوندی | نویسنده رمان

    آقاااااااا 😂😂😂من بعد خوندن این کامنت نتونستم خودمو کنترل کنمممم😂من فکر می‌کردم دیگه این دسته کامنت ها تموم شده انقدر منو اذیت نکنید قلبم ضعیفهههه😂

    ۳ ماه پیش
  • حنا

    00

    😂😂

    ۳ ماه پیش
  • رویا (دلتنگ عطا)

    20

    آفرین معصومه 😒😤

    ۳ ماه پیش
  • آزاده دریکوندی | نویسنده رمان

    هزار الله اکبر واسه رازداری معصومه🤭

    ۳ ماه پیش
  • مرضیه

    00

    به نظرم دقیقا مثل رمان در رویای دژاو که قمر الملوک سر فرهاد پاش به بیمارستانم باز شد عطا بعد شنیدن این خبر فشارش کار دستش میده ،چیزیش نشه حالا! (فقط منم احساس میکنم دلم برا قمر الملک تنگ شده)

    ۳ ماه پیش
  • آزاده دریکوندی | نویسنده رمان

    دارید منو واسه عطا جونم استرسی می‌کنیددددد😭

    ۳ ماه پیش
  • نسترن

    10

    رازداریت منو کشته مادر😁

    ۳ ماه پیش
  • آزاده دریکوندی | نویسنده رمان

    رازهای خود را به معصومه بسپارید...

    ۳ ماه پیش
  • هانا

    10

    چ مامان راز داری .اونم راز شو ب چ کسی گفت نازی فضول

    ۳ ماه پیش
  • آزاده دریکوندی | نویسنده رمان

    بعضی از مامانا راز یه بچه‌شون رو به بقیه بچه‌هاشون می‌گن🙈

    ۳ ماه پیش
  • مرجان

    ۱۸ ساله 10

    یکی نیست به این نازنین بگه دِ آخه سس فشاری دخترعموی روانی تو خودش مورد داشته که نمیزاشته نزدیکش بشه معین اتفاقا برادر عزیز خودت خیلی هول بود زنیکه به تو چه آخه بکش بیرووون آشغال سبزی 🤬😤😩🤣🔪🔪🤬🤣

    ۳ ماه پیش
  • آزاده دریکوندی | نویسنده رمان

    نازنین خواهر شوهرهههههه😩

    ۳ ماه پیش
  • ایلما

    00

    معصومه م خوب فضوله ها حالا نازنین فهمیده همه خبردارشدن

    ۳ ماه پیش
  • آزاده دریکوندی | نویسنده رمان

    معصومه از اون دسته مادرهاست که نمی‌تونه چیزی از دخترش مخفی کنه😩

    ۳ ماه پیش
  • آمینا

    00

    معصومه اون از عکس العمل دیشبت اینم از راز نگه داریت بیچاره تاکید کرد نگو میخواستی سبک شی میرفتی به حاج حسین میگفتی چرا به این خاله زنک گفتی که زبونش نیش مار رو میمونه.معصومه از چشام افتادی توقع نداشتم

    ۳ ماه پیش
  • آزاده دریکوندی | نویسنده رمان

    یا خدااا... امان از ارتفاع چشم آمینااااا😎🔥

    ۳ ماه پیش
  • نیلوفرسامانی

    20

    بیخیالی معین قابل ستودنه😂😂❤️❤️ آدم وقتی کاری از دستش برنمیاد واقعا خودش رو باید به بیخیالی بزنه تا کمتر با فکر و خیال اذیت بشه👌🏻

    ۳ ماه پیش
  • آزاده دریکوندی | نویسنده رمان

    معین توی این مسائل قویه خودش رو کنترل می‌کنه😍و اینکه واقعا اعتقاد داره که اتفاق بدی نیوفتاده خیلی هم خوبه🙈

    ۳ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.