مونالیزا به قلم آزاده دریکوندی
پارت صد و هشتم
زمان ارسال : ۷۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 13 دقیقه
ساعتی بعد توی آلاچیق خانهی مظفری نشسته بود. دستش را به دور بازوی فریال حلقه کرده و سر او را به روی شانهاش داشت. بوی شببوها و یاس توی حیاط پیچیده بود و هوای خنک فروردین ماه، خیلی شب لطیف و مطبوعی ساخته بود. صدای قطرات آبنمای توی حوض با صدای جیرجیرکی که احتمالا همان اطراف یا شاید هم توی چمنها بود، در هم آمیخته شده بود. صدای جیرجیرکی که اصلا نمیتوانست حواس فریال را از فکرهایش دور کند.
اطلاعیه ها :
❌توجه❌
بیست و چهار ساعت پس از رایگان شدن آخرین پارت مونالیزا، تمام پارتهای این رمان دوباره به حالت ویآیپی بر میگردن.
با احترام
نویسندهی رمان
🔴 مونالیزا رو چجوری سریع بخونم؟🤔
با خرید اشتراک! روی «درخواست عضویت» بزنید یک پیام خودکار حاوی شماره حساب و هزینه ی اشتراک براتون میاد. بعد از واریز، تاریخش رو در جواب همون پیام بنویسید و شما فورا و مستقیم عضو می شید... بعد می بینید که تمام پارت ها براتون به رنگ سبز درمیاد و بدون محدودیت می تونید رمان رو بخونید.
همچنین می تونید تاریخ واریزتون رو هم در کانال تلگرامی
Writers _online
✅ادیت ها و اطلاعیه های رمان هم در همین کانال☝️
بفرستید تا در پی وی کد عضویت دریافت کنید
❌خبر مهم و فوری❌
حالت سکه ای در تاریخ یکشنبه ۱۱ شهریور ماه برداشته و اشتراک رمان نیز افزایش خواهد یافت.
۲۴ ساعت پس از پایان پارت گذاری؛ رمان از حالت سکه ای خارج می شه و دلیلش توی کانال تلگرامی نوشته شده.
با احترام
نویسنده ی رمان
سلام نویسنده ی رمان هستم😅 وَ قراره آخرین اطلاعیه این رمان رو بخونید.
از بیست و پنجم دی ماه تا به امشب با رمان مونالیزا کنارتون بودم... با قصه ای که گاهی شما رو احساساتی کرد و گاهی خندوند و گاهی هم به شما نشون داد خصلت های ناپسند چقدر می تونن آزار دهنده باشن!
در کنار شما لحظات فوق العاده ای داشتم که به من نشون داد آنلاین نویسی با تمام سختی ها و استرس هایی که برای شخص نویسنده داره چقدر می تونه لذت بخش باشه.
از آدم هایی براتون گفتم که به وجودشون ایمان دارم حتی اگه توی سرم زندگی کنن و تمام تلاشم رو کردم تا شما هم مثل خودم با قلبتون احساسشون کنید و از پس کلمات و جملاتی که نوشتم اون ها رو ببینید.
اومدم بهتون بگم این نهایت تلاش من برای روایت این قصه در تمام این ۱۲۳ پارت بود که با عشق فراوان تایپ کردم.
تشکر ویژه دارم از دوستانی که برای حضورشون در اینجا ارزش قائل بودن و با کامنت هاشون اعلامش کردن.
بسیار بسیار ممنونم که با حمایت های شما وجود «مونالیزا» در چارت برترین ها ثابت بود... چه در رمان های برتر هفته، ماه و سال و چه در پر بحث ترین ها!
و تشکر می کنم از دوستانی که به قلم و تعهد کاری بنده در رابطه با پارت گذاری به موقع اعتماد کردن و اشتراک رمان رو خریداری کردن.
و همچنین تشکر می کنم از دوستانی که عقیده داشتن سکه هایی که می گیرن بنده رو ثروتمند نمی کنه و به عشق رمان با سختی های سکه گرفتن کنار اومدن و همراهم بودند .
و همچنین تشکر می کنم از دوستانی که رمان رو بدون سکه و رایگان خوندن؛ اما خودشون رو مسئول دونستن کامنت هایی جهت حمایت از رمان بذارن.
خداحافظ خانواده ی مظفری
خداحافظ خانواده ی رفیعی
و خداحافظ خانواده ی امینی
💚💚💚
رمان جدید بنده با نام «مهمیز های سیاه» در ژانر مافیایی و اکشن و با قصه ای کاملا متفاوت در حال پارت گذاری در بخش آنلاینه که همراهی شما رو با عشق می طلبه💚
امیدوارم از رمان لذت برده باشید و بدونید که دوستی ما پایداره💚
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
Zarnaz
۲۰ ساله 00وایییی عطا خیلی قشنگ حرص میخوره 😁😝اونا درباره شیرینی و کوبیده شدنش داخل سر معین میگن و میخندی این بالا عطا حرص میخوره که چرا بوسش میکنه نمی دونی دور دونه ات حامله بوسه که سهل😁😝😎🤣
۲ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
عطا زیااااااادی خوشبینه🥺😂
۲ ماه پیشZarnaz
۲۰ ساله 00عالی بود خیلی ممنون آزاده جونم 💋❤️راز های خود را به مامان معصومه بسپارید به هیچ***نمیگه نازنین هیچ***نیست خوبه معین روشم تاکید کرد که ندونه🤣نازنین خودش مزون داره که مانتو بین پارچه هابوده وندیده🤔
۲ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
نه مثل فریال مزون نداره. یه مغازهی خیاطی معمولی داره. فریال مزون طراحی و دوخت لباسهای مجلسی و عروس داره
۲ ماه پیشsentiment
00وای جیغغغغغغ از دیشب تا الان از پارت یک تا اینجا رو پشت سر هم تند تند خوندم الان چطوری منتظر بمونم تا پارتای جدیدو بذارین چقدر نازنین رو مخه چقدر شخصیت عطا دوست داشتنیه. ازاده جون عاشقتم رمانت عالیه💗
۲ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
به به خسته نباشی😍💚قربونت😘خوشحالم که دوسش داری و کامنت میذاری😍امشب از دایی فرهاد پارت داریم🤩
۲ ماه پیشاسرا
00معصومه بیچاره خوشحال ولی امان آه امان ازحرف مردم دیگاه بقیه چرا؟راست میگن دردرواره میسه بست ولی دهن مردم نه حالامبخادعطاباشه یامصطفی نازیین😁🙏💋
۳ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
دقیقا همینطوره ☹️👌🏻
۲ ماه پیشمنیر
00عطا که میگه این چرا به این دختر می چسبه، نمیدونه که دخترش تا کجاها رفته و حامله ست . 😂😄
۳ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
سعی میکنم یه ذره به واکنش عطا خوشبین باشم که خودش میاد یه چیزی میگه و نمیذاره😅
۲ ماه پیشحنا
10وای از اون لحظه ای که مصطفی و عطا بفهمن ، ولی دلم براگلشن ریش شد ،،بیچاره مجبور شد الکی بره ازمایش 😭اینهمه تلاش میکنه فرهاد اون موقع این معین خان پیرپسر نرسیده با یبار بابا شد
۳ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
آقاااااااا 😂😂😂من بعد خوندن این کامنت نتونستم خودمو کنترل کنمممم😂من فکر میکردم دیگه این دسته کامنت ها تموم شده انقدر منو اذیت نکنید قلبم ضعیفهههه😂
۳ ماه پیشحنا
00😂😂
۳ ماه پیشرویا (دلتنگ عطا)
20آفرین معصومه 😒😤
۳ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
هزار الله اکبر واسه رازداری معصومه🤭
۳ ماه پیشمرضیه
00به نظرم دقیقا مثل رمان در رویای دژاو که قمر الملوک سر فرهاد پاش به بیمارستانم باز شد عطا بعد شنیدن این خبر فشارش کار دستش میده ،چیزیش نشه حالا! (فقط منم احساس میکنم دلم برا قمر الملک تنگ شده)
۳ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
دارید منو واسه عطا جونم استرسی میکنیددددد😭
۳ ماه پیشنسترن
10رازداریت منو کشته مادر😁
۳ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
رازهای خود را به معصومه بسپارید...
۳ ماه پیشهانا
10چ مامان راز داری .اونم راز شو ب چ کسی گفت نازی فضول
۳ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
بعضی از مامانا راز یه بچهشون رو به بقیه بچههاشون میگن🙈
۳ ماه پیشمرجان
۱۸ ساله 10یکی نیست به این نازنین بگه دِ آخه سس فشاری دخترعموی روانی تو خودش مورد داشته که نمیزاشته نزدیکش بشه معین اتفاقا برادر عزیز خودت خیلی هول بود زنیکه به تو چه آخه بکش بیرووون آشغال سبزی 🤬😤😩🤣🔪🔪🤬🤣
۳ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
نازنین خواهر شوهرهههههه😩
۳ ماه پیشایلما
00معصومه م خوب فضوله ها حالا نازنین فهمیده همه خبردارشدن
۳ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
معصومه از اون دسته مادرهاست که نمیتونه چیزی از دخترش مخفی کنه😩
۳ ماه پیشآمینا
00معصومه اون از عکس العمل دیشبت اینم از راز نگه داریت بیچاره تاکید کرد نگو میخواستی سبک شی میرفتی به حاج حسین میگفتی چرا به این خاله زنک گفتی که زبونش نیش مار رو میمونه.معصومه از چشام افتادی توقع نداشتم
۳ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
یا خدااا... امان از ارتفاع چشم آمینااااا😎🔥
۳ ماه پیشنیلوفرسامانی
20بیخیالی معین قابل ستودنه😂😂❤️❤️ آدم وقتی کاری از دستش برنمیاد واقعا خودش رو باید به بیخیالی بزنه تا کمتر با فکر و خیال اذیت بشه👌🏻
۳ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
معین توی این مسائل قویه خودش رو کنترل میکنه😍و اینکه واقعا اعتقاد داره که اتفاق بدی نیوفتاده خیلی هم خوبه🙈
۳ ماه پیش
فرزانه
00سلام عزیزم تراکم چه موقع باز میشه؟؟ متوجه منظورتون نشدم